معنی دوست دارنده

لغت نامه دهخدا

دوست دارنده

دوست دارنده.[رَ دَ / دِ] (نف مرکب) دوستدار. دوستار. خواهان و مهربان و صمیمی. (از یادداشت مؤلف). وامق. (دهار). هَو. (از منتهی الارب): فیلسوف، دوست دارنده ٔ حکمت.لَبِن، دوست دارنده ٔ شیر. (منتهی الارب):
که ما شاه را سربسر بنده ایم
ابا بندگی دوست دارنده ایم.
فردوسی.
رجوع به دوستدار شود.


دارنده

دارنده. [رَ دَ / دِ] (نف) مالک. کسی که چیزی به او تعلق دارد:
که او داد برنیک و بد دستگاه
که دارنده ٔ آفتابست و ماه.
فردوسی.
دارای سپهر و اخترانش
دارنده ٔ نعش و دخترانش.
نظامی.
|| نگهبان. نگهدارنده:
همیدون به بندش همی داشتند
بر او چند دارنده بگماشتند.
اسدی.
|| (اِخ) خدای تعالی:
سپهبد بدارنده سوگند خورد
کزین دژ برآرم بخورشید گرد.
فردوسی.
اگر خواهم از زیردستان خراج
ز دارنده بیزارم و تخت و تاج.
فردوسی.
جهانجوی و گردی و یزادن پرست
مداراد دارنده باز از تو دست.
فردوسی.


تاج دارنده

تاج دارنده. [رَدَ / دِ] (نف مرکب) پادشاه. تاجدار. دارنده ٔ تاج. نگهبان تاج. رجوع به تاجدار شود.


داد دارنده

داد دارنده. [رَ دَ / دِ] (نف مرکب) دارنده ٔ داد. حامی عدالت. نگهدارعدل. || دادخواهنده. فریادخواه از کسی.

فارسی به انگلیسی

حل جدول

دوست دارنده

دوستدار، خواهان و مهربان و صمیمی، محب

محب


دارنده

واجد

ذی

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

دارنده

آن که چیزی را دارد، صاحب، مالک، خداوند، چیزدار، ثروتمند، مال دار. [خوانش: (رَ دِ یا دَ) (ص فا.)]

فرهنگ عمید

دارنده

کسی که چیزی دارد، دارا، چیزدار، مالک،

مترادف و متضاد زبان فارسی

دارنده

خداوند، صاحب، مالک، ثروتمند، غنی، مالدار، متمول،
(متضاد) ندار

فارسی به عربی

دارنده

له، مالک

فرهنگ فارسی هوشیار

دارنده

مالک، چیزی که به کسی تعلق دارد

فارسی به آلمانی

دارنده

Haben [verb], Besitzer (m), Eigentümer (m)

معادل ابجد

دوست دارنده

734

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری